?زن نامهای از طرف شوهرش دریافت کرد. دو سال از زمانی که
مرد دیگر دوستش نداشت و او را ترک کرده بود میگذشت. نامه از یک سرزمین
دور آمده بود.
?«اجازه نده بچه توپش را به زمین بزند. صدای آن قلب مرا میشکند.»
?زن توپ را از دختر نه سالهاش گرفت.
?دوباره نامهای از طرف شوهر آمد. این یکی از پستخانهی دیگری بود.
?«بچه را با کفش به مدرسه نفرست. من میتوانم صدای پای او را بشنوم. این صدا قلب مرا میشکند.»
?زن به جای کفش، صندلهای نرم پای بچه کرد. دختر گریه کرد و دیگر حاضر نبود به مدرسه برود.
?یک بار دیگر نامهای از طرف شوهر آمد. فاصلهاش با نامهی گذشته یک ماه بیشتر نبود اما دست خط مرد به نظر زن خیلی قدیمی آمد...
درادامه مطلب بخوانید...